کلمات مکنونه
کلمات مکنونه
١_ مقدّمه
اهميّت خطير و يگانهٴ کلمات مکنونه مکرراً در آثار هياکل مقدّسهٴ بهائى مورد تأکيد قرار گرفتهاست. حضرت عبدالبهاء ضرورت تلاوت وتأمّل در خصوص کلمات مکنونه را متذکر شدهاند وحضرت ولىّعزيزامرالله براى کلمات مکنونه مقام شامخ ومنيعى را در ميان آثار حضرت بهاءالله قائل گشتهاند. امّا بخلاف امر مبارک به توجّه ودقّت در کلمات مکنونه گاهى کلمات مکنونه بعنوان صرفاً اثرى ادبى وشاعرانه وصوفيانه تلقّى گرديده وتمامى عظمت وقدرت وبدعت آن اثر خلاّق وبديع مورد غفلت قرار مىگيرد. اين طرز فکر گاهى تاحدّى ممسوخ مىگردد که برخى از افراد آثار متأخّر حضرت بهاءالله مانند کتاب مستطاب اقدس وکتاب عهد را در مقابل کلمات مکنونه قرار داده وسعى مىکنند که بهنظر قاصر خويش در ميان آثار مبارکه دست به انتخاب زده وامر بهائى را صرفاً بر اساس آثار دوران بغداد خصوصاً کلمات مکنونه معرفى نمايند. آنگاه در اين طرز فکر کلمات مکنونه صرفاً اثرى صوفيانه که تکرار وبيان مفهوم سلوک در آثار متصوّفان است تعريف مىگردد. نتيجهٴ اينگونه رويکرد بهآثار مبارکه اينست که کلمات مکنونه در مقابل احکام ومؤسّسات امرى وعهد وميثاق الهى قرارگرفته وبهاهمّيت "عرفان" وعدم اهميّت ميثاق واحکام ونظم ادارى بهائى اشاره مىگردد.
شبههٴ ديگرى نيز که توسّط معدودى از افراد بيان شدهاست اينستکه کلمات مکنونه وديگر آثار دورهٴ بغداد در زمانى نوشته شدهاست که حضرت بهاءالله هنوز خود را يک بابى دانسته وکوچکترين تصوّرى در مورد اينکه مظهر امر الهى يا مَن يُظْهِرهالله وموعود بيان هستند نداشتند. برطبق اين نظريّه حضرت بهاءالله در دوران بغداد صرفاً يک صوفى بوده وعقائد ايشان صرفاً عقائد متداول تصوّف بودهاست. همين افراد معدود بيان کردهاند که حضرت بهاءالله هرگز اظهار امر خفى نداشتهاند وهرگز هم در آثار خود اشارهاى به اظهار امر خفى نفرمودهاند بلکه اين ادّعا بعداً توسّط حضرت عبدالبهاء وحضرت ولىّامرالله مطرح شدهاست. نتيجهٴ اين طرز فکر آنست که کلمات مکنونه صرفاً اثرى شاعرانه وصوفيانه تلقّى مىگردد که ربطى به اعتقادات بهائى در مورد اصل مظهريّت و اصل ميثاق ندارد. درنتيجه تنها عملکرد کلمات مکنونه اينستکه براى شب شعر وذکر صوفيانه در محافل روشنفکران عارفنما بکار رود واينان را از هر نوع تعّهد وتمسّکى به تماميّت امر مبارک وميثاق الهى معاف نمايد.
البتّه تصويرى که در فوق ارائه گرديد صرفاً وصرفاً توسّط تعداد ناچيزى از افراد ارائه شدهاست ولی وجود چنين نظريّاتى هرقدر هم که ناچيز ومردود باشد براى تذکّر ما به ضرورت مطالعهٴ آثار مبارکه در تماميّت آن سودمند است. از نقطهنظر روششناسى در همهٴ اديان الهى اين اصل بيان شدهاست که خدا را بايد به توسّط خدا شناخت (اعرفواالله بالله) ولذا آيات الهى را بايد نه به استناد معيارها ومفاهيم ديگر بلکه به اتّکاء تماميّت آثار الهى بررسى نمود. البتّه در اينگونه بررسى هرنوع دانش وعلمى مىتواند سودمند باشد بشرط آنکه ملاک ومعيار اصلی نفس کلام الهى در تماميّت آن باشد. نقطهنظر ممسوخى که در بالا به آن اشاره گرديد محصول اين حقيقت است که اين افراد بجاى توجّه بهتماميّت آيات الهى بهانتخاب بيان آيات الهى برطبق سليقهٴ شخصى دست زده وآنگاه قسمتى از آيات مبارکه را انتخاب کرده و آنرا نه بتوسّط تماميّت آثار مبارکه بلکه بتوسّط مفاهيم گذشته وآراء پوسيده مورد بررسى قرار مىدهند. پس از آن با غرورى که همواره نمايشگر اين نوع روش نادرست است اهل بهاء را که به تماميّت آثار مبارکه توجّه مىنمايند وکلمات حقّ را باتّکاء کلمات حقّ مىشناسند مورد اعتراض قرار مىدهند و خود را "محقّق" واهل بهاء را نامحقّق مىپندارند.
البتّه همهٴ اين مفروضات ومطالبى که مبتنى بر عدم توجّه به تماميّت آثار مبارکه است غلط وواژگون مىباشد وبحث آن مستلزم کتاب يا کتابهاى مفصّلی است. در اين مقاله فقط بهيک قسمت از اين برداشتهاى نادرست توجّه مىنمائيم وآن تقليل کلمات مکنونه به اثرى شاعرانه وصوفيانه در مقابل با احکام وعهد وميثاق الهى است. امّا چون شبهات ديگر اين طرز فکر نيز ذکر گرديد فقط اشارهاى به نادرستى مفروضات ديگر آن هم مىگردد.
اوّلين مطلبى که اينگونه افراد فراموش مىکنند تناقض بنيادى وغيرقابل حلّ سخنان ايشان است. از طرفى مىگويند حضرت بهاءالله در دوران بغداد صرفاً يک صوفى بودهاند (البتّه آنوقت هرکس نظريّهاى دارد که به چه طريقت صوفى تعلّق داشتهاند) واز طرف ديگر مىگويند حضرت بهاءالله در آن زمان صرفاً يک بابى بودند واعتقادى به مقام مظهريّت خود نداشتند. حال بايد گفت که يکى از اين افراد تابحال فکر نکردهاست که آخر چگونه مىتوان هم از سران ومعتقدان از جانگذشتهٴ آئين حضرت باب بود وهم يک صوفى عادى. علّت اين امر را هرکس که با آثار حضرت اعلی آشناست مىداند. آثار مبارکهٴ حضرت اعلی بهصراحت وقطعيت اوّلاً اعتقادات متصوّفان را به باد حمله گرفته و سران صوفيّه از جمله ابن عربى وملاّصدرا وغيرهما را کاملاً مردود و مطرود دانسته و هرنوع نظريّهٴ وحدت وجود را مورد انتقاد قرار داده و صريحاً اشتباهات صوفيّه را گوشزد فرمودهاند. علاوه بر آن، آثار حضرت ربّ اعلی از جمله امّالکتاب ديانت بابى يعنى کتاب بيان شامل احکام مفصّل بوده وشريعت بديعى را اعلان فرموده و همگى را بهضرورت اطاعت از کلمات نقطهٴ بيان واحکام او فراخوانده وهرگونه توجّه به کتب حکما ويا علماء قبل را مردود دانسته وهمواره ومؤکّداً بر اصل ميثاق وضرورت اطاعت از عهد الهى تأکيد مىفرمايد. حال چگونه مىشود کسى با دل وجان بهامر مبارک حضرت اعلی مؤمن باشد وزندگيش را به آن خاطر بخطر بياندازد ودر تبعيد بسر برد وآنگاه درخلاف وتضادّ مطلق با همهٴ آثار حضرت اعلی صرفاً عرفانمنش وعارفمآب باشد بدينمعنى که عرفان را در تضادّ با تماميّت ديانت الهى قرار دهد وسخن فلان و بهمان صوفى را بر امر وکلمهٴ حقّ در بيان فارسى ترجيح بدهد. سخافت وتنگنظرى وتناقض درونى چنين سخنى باورکردنى نيست.
البتّه ما مىدانيم که عرفان به معناى راستين وصحيح آن چيزى جز تماميت امر الهى نيست که عرفان مظهر امر الهى و اتّباع از همهٴ فرامين واحکام او واطاعت وتمسّک مطلق به عهد وميثاق اوست. آنچه که امر عزيز بهائى را از ديگر مکاتب متمايز مىسازد پيام وحدت وهماهنگى واتّحاد بين دين وعلم، عرفان وشريعت، ورضاء حقّ ورضاء خلق است. اين امر همان اصل وحدت در کثرت آئين بهائى است. ديانت بهائى هماهنگى عشق وعقل واراده را متذکّر ساخته وهمهٴ قواى وجود انسانى را شکوفا ومتظاهر مىسازد. فعل اخلاقى بدون محبّتالله وفناء فىالله معنا ندارد ومحبّتالله وفناء فىالله بدون محبّت وفناء در آستانهٴ مظهر امر واطاعت احکام او توهّمى بيش نيست ومحبّتالله ومحبّت مظهر امر بدون محبّت عالم انسانى واخلاق مبتنى بر هر امرى وعدالت وعشق وهمى بيش نيست. آنچه که اصل است هماهنگى ووحدت وضرورت همهٴ آنهاست. اين است وجه تمايز امر بهائى که انرا از همهٴ نظامهاى بيمار ويکجانبهٴ بشرى ممتاز وبرتر مىسازد. چقدر مايهٴ ذلّت و خجلت است که کسى اين ابداع روحانى آثار مبارکه را زيارت کرده باشد وباز بخواهد بهطرزفکر ممسوخ گذشته که عرفان را در مقابل عقل واراده، وشريعت را در مقابل عقل وعشق، وعلم را در مقابل قلب وعقل مىگذارد وعقبگرد مىنمايد. بفرمودهٴ مبارک در کلمات مکنونه:
زهى حيرت و حسرت و افسوس و دريغ که به ابريقى از امواج بحر رفيق اعلی گذشتهاند و از افق ابهى دور ماندهاند.
نکتهٴ ديگر که بايد بهصراحت بر آن تأکيد نمود اينستکه برخلاف نظر مذکور همهٴ آثار حضرت بهاءالله به صراحت بر تحقّق اظهار امر خفى ايشان در سال ٩ تصريح و تأکيد کردهاست. اين مطلب بحدى گستردهاست که بحث آن مستلزم مقالهٴ مستقلی است. امّا به عنوان مثال به چهارنکته اشاره مىکنيم.
اوّل آنکه در لوح سلطان، سورهٴ هيکل لوح ابنالذئب و بسيارى ديگر از آثار مبارکه مرور وحى الهى و تعليم علم ماکان بر هيکل مبارکشان در سياهچال بارها تصريح شدهاست.
دوم آنکه جمالمبارک مکرّراً از اظهار امر خود به برخى از مؤمنان اوّليه در دوران بغداد سخن فرمودهاند. بعنوان مثال در بارهٴ جناب ديّان که حضرت ربّ اعلی به ايشان لقب حرفالثّالث المؤمن به مَن يُظْهِرهالله عطا فرمودند (يعنى سومين کسى که به مَن يُظْهِرهالله ايمان مىآورد)، در آثار مبارکه از جمله کتاب بديع تصريح شدهاست که جمالمبارک در اوائل دوران بغداد مقام مَن يُظْهِرهاللهى خويش را به او اظهار فرموده، وى مشرّف به ايمان گرديده ووعدهٴ حضرت ربّاعلی محقق شدهاست.
سوم آنکه در آثار مکررشان، جمالمبارک تأکيد مىفرمايند که حضرت اعلی بشارت بظهور ايشان داده که در سنهٴ تسع ظاهر خواهند شد. فىالمثل در اقتدارات در توضيح بيان مبارک حضرت اعلی در بيان عربى که مىفرمايند "و لتراقبنّ فرق القائم و القيوم ثمّ فى سنةالتسع کلّ خير تدرکون" چنين مىفرمايند:
بدان مقصود نقطهٴ اولی از فرق قائم و قيّوم و اعظم و عظيم اعظميّت ظهور بعد بوده بر عظيم وقيوميّت ظهور آخر بر قائم. واز فرق اعظم وعظيم در عدد ظهور تسع بوده ... واين تسعه را ايّام فرجه مابين ظهورين قرار فرمودهاند تا کينوناتى که از شمس عظيم متجلّى شده مستعدّ شوند از براى ظهور نيّر اعظم که در سنهٴ تسع کلّ به آن موعود بودهاند.
(اقتدارات، طبع بمبئى ١٣١٠، ٦٨_ ٦٦)
چهارم آنکه نفسِ آثار دوران بغداد از جمله کلمات مکنونه به نحو لطيفى از مقام حضرت بهاءالله بعنوان مَن يُظْهِرهالله يعنى مظهر موعود سخن مىفرمايد. امّا اين مطلب مستلزم بحث در بارهٴ خود کلمات مکنونه است و اکنون بايد از مقدّمه فراتر رفت و به کلمات مکنونه توجّه نمود.
٢_ کلمات مکنونه کلمهٴ ميثاق است
امّا بزرگترين اشتباه افرادى که کلمات مکنونه را صرفاً اثرى ادبى وشاعرانه وصوفيانه مىپندارند اينستکه کلمات مکنونه را در مقابل آثار متأخّر جمالمبارک، احکام کتاب مستطاب اقدس، ومسئلهٴ عهد وميثاق الهى قرار مىدهند. امّا حقيقت اينستکه کلمات مکنونه از اوّل تا به آخر تأکيد و تصريح بر عهد و ميثاق است. به عبارت ديگر عصارهٴ کلمات مکنونه ميثاق الهى است. در عين حال ميثاق جامع جوانب گوناگون وحى الهى وابعاد متفاوت وجود انسانى است. اصل ميثاق بجاى تضاد وتعارض ميان عرفان راستين وعمل خالص وعقل باانصاف بيانگر لزوم هماهنگى ووحدت هرسهٴ آنها مىباشد اينستکه کلمات مکنونه اساساً متوجّه عرفان الهى است امّا اين عرفان در تماميّت آن يعنى اصل ميثاق ظاهرمىگردد که همان اصلی است که در همهٴ آثار حضرت بهاءالله و در تماميّت ديانت بهائى ظاهر و آشکار مىباشد.
خوانندهٴ عزيز ممکن است تصّور نمايد که نگارنده اغراق مىکند و ميان کلمات مکنونه واصل ميثاق ارتباطى گزافهاميز مطرح مىکند. امّا چنين نيست. براى درک اين مطلب بايد بهکلمات مکنونه ومفهوم ميثاق توجّه نمائيم.
اوّلين نکتهاى که رابطهٴ اصل ميثاق وکلمات مکنونه را مشهود مىنمايد نام کلمات مکنونه است. مىدانيم که کلمات مکنونه در ابتداء صحيفهٴ مخزونهٴ فاطميّه ناميده مىشد. صحيفهٴ فاطميّه مخزونه همانگونه که در قرن بديع نيز بيان شدهاست صحيفهاى بود که توسّط جبرئيل نازل گرديد و حضرت علی آنرا بنگاشت تا پس از وفات حضرت محّمد و غصب حقوق حضرت علی بتوسط ابوبکر مايهٴ تسلّى خاطر حضرت فاطمه باشد. از همينجا مىتوان رابطهٴ کلمات مکنونه را با اصل ميثاق دريافت نمود. صحيفهٴ مخزونهٴ فاطميّه اثبات رسالت حضرت محمّد و عهد وميثاق ايشان از امت اسلام براى ولايت حضرت علی بود. حزن حضرت فاطمه که در اساس معلول نقض عهد و ميثاق الهى بودهاست بتوسّط صحيفهٴ مخزونهٴ فاطميّه مورد تسلّى قرار مىگيرد. با تغيير نام صحيفهٴ مخزونهٴ فاطميّه به کلمات مکنونه اين حقيقت مؤکّد مىگردد که کلمات مکنونه اگرچه کلمهٴ ميثاق است امّا مرکز اصلی اين ميثاق هنوز بهصراحت مشخّص نشدهاست. چنانکه مىدانيم در کتاب عهدى است که اين حقيقت مکنون به عرصهٴ ظهور وشهود پيوست. بدين جهت است که ميان کلمات مکنونه، کتاب مستطاب اقدس، کتاب عهد والواح وصاياى حضرت مولیالورى ارتباط واتّحادى ناگسستنى است.
خوانندهٴ اين سطور مىتواند نظرى کلّى بهکتاب عهدى وکلمات مکنونه بيندازد تامشابهت عجيب وغريب مطالب ومحتويات اين دو رسالهٴ مخزون و مکنون را متوجّه گردد. امّا بخاطر کوتاهى مقاله اين مسئله دنبال نخواهد شد. دومين نکتهاى که رابطهٴ کلمات مکنونه با اصل ميثاق را واضح مىنمايد شروع کلمات مکنونهٴ عربى است که جمالمبارک عصاره وخلاصهٴ آنرا براى ما توضيح فرمودهاند. عين بيان مبارک اينست:
هواالبهى الابهى
هذا ما نزّل من جبروت العزّة بلسان القدرة والقوّة علیالنّبييّن من قبل وانّا اخذنا جواهره واقمصناه قميص الاختصار فضلاً علی الاحبار ليوفوا بعهدالله ويؤدّوا اماناته فى انفسهم وليکونن بجوهرالتّقى فى ارضالرّوح من الفائزين.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ١٧٠)
در اين بيان مبارک جمال قدم مىفرمايند که کلمات مکنونه بيانگر حقائقى است که از جبروت عزّت به زبان قدرت وقوّت بر انبياى قبل نازل شدهاست واينکه حضرت بهاءالله جوهر آنرا گرفته وآنرا در قالب اختصار نازل فرمودهاند به اين خاطر که به عهد وميثاق الهى وفا گردد وامانات الهى در وجود افراد انسان حفظ وظاهر شود ودر ارض روح بهجوهر تقوى فائز شوند. در اين بيان مختصر نهتنها عصارهٴ کلمات مکنونه بلکه عصارهٴ اصل ميثاق هم بيان شدهاست. واضح است که کلمات مکنونه در اساس وجوهر خويش معطوف به عهد وميثاق الهى وضرورت وفاى بهعهد است. امّا وفاى بهعهد الهى در عين حال شناسائى مظهر امر الهى است (مظاهر مقدّسه بعنوان امانت خداوند) وشکوفاساختن تمامى قوا وکمالات وجود انسانى است (امانات الهى در وجود انسان که صورت ومثال الهى است) وبالاخره اينکه اين عهد واين اداى امانت مستلزم تخلّق بهاخلاق و ظهور جامعهاى است که زمين خاکى بهارض روح وافراد انسان به مظاهر تقوى مبدّل بشوند.
سومين علامت که به صراحت رابطهٴ کلمات مکنونه واصل ميثاق را تصريح مىکند آخر کلمات مکنونه مىباشد. يعنى علاوه بر آغاز کلمات مکنونه که تصريح بر عهد وميثاق بعنوان عصارهٴ کلمات مکنونه وعصارهٴ همهٴ اديان است کلمات مکنونه با تأکيد بر عهد وميثاق بنحوى لطيف خاتمه مىيابد. اهميّت اين امر بحدّى است که هم در کلمات مکنونهٴ فارسى وهم در کلمات مکنونهٴ عربى هردوى آنها با همين مفهوم خاتمه مىيابند. بگذاريد اوّل به کلمات مبارکه توجّه کنيم وآنگاه بهتوضيحى در مورد آن بپردازيم در آخر کلمات مکنونهٴ عربى چنين مىفرمايند:
يا ابن من قام بذاته فى ملکوت نفسه
اعلم بانى قدارسلت اليک روائح القدس کلّها و اتممت القول عليک و اکملت النعمة بک و رضيت لک ما رضيت لنفسى فارض عنّى ثم اشکرلی.
همچنين در آخر کلمات مکنونهٴ فارسى همين مطلب بدين نحو بيان شدهاست.
اى دوستان من
سراج ضلالت را خاموش کنيد ومشاعل باقيهٴ هدايت در قلب ودل برافروزيد...
شهادت مىدهم اى دوستان که نعمت تمام وحجّت کامل وبرهان ظاهر ودليل نابت آمد تا ديگر همت شما از مراتب انقطاع چه ظاهر نمايد. کذلک تمّتالنّعمة عليکم و علی من فىالسّموات و الارضين و الحمدلله ربّالعالمين.
حال بايد به اين دو بيان مبارک که يکى خاتمهٴ کلمات مکنونهٴ فارسى وديگرى انتهاى کلمات مکنونهٴ عربى است توجّه دقيق نمود. با اندک توجّهى مىتوان درک کرد که هردو بيان مبارک اشارهٴ لطيفى به آيهٴ مبارک قرآنى است که در آن مىفرمايد:
اليوم اکملت لکم دينکم واتمت عليکم نعمتى ورضيت لکم الاسلام ديناً.
به عبارت ديگر هردو بيان مبارک بنحو بديعى بيانگر همان مفهوم است. امّا مىدانيم که آن بيان مبارک در قرآن اشارهاى به عهد وميثاق الهى بود. بدينترتيب که اين آيهٴ مبارکه پس از غديرخم وتعيين حضرت علی بعنوان جانشين حضرت محمّد صورت پذيرفت. به همين جهت است که بفرمودهٴ قرآن کريم توسّط اين عهد وميثاق است که اسلام به کمال خود نائل مىشود ونعمت الهى کامل مىشود ورضاء الهى ظاهر مىگردد. يعنى نهرضاء الهى ونه ايمان به اسلام ونه عرفان حقائق ونعم الهى هيچيک جز به وساطت ايمان واطاعت بهمرکز ميثاق اسلامى يعنى حضرت علی امکانپذير نيست. ديديم که کلمات مکنونه با اصل عهد وميثاق بعنوان هدف اصلی کلمات مکنونه شروع گرديد وهم کلمات مکنونهٴ فارسى وهم کلمات مکنونهٴ عربى با بيان وتکرار همان آيهٴ قرآنى بشکلی بديع انتها يافت. واضح است که کلمات مکنونه سرتاسر تأکيد بر ميثاق است وجز کلمهٴ ميثاق نيست.
خوانندهٴ عزيز دقّت مى کند که هم اسم کلمات مکنونه وهم شروع و ختم آن به صراحت مبيّن اصل ميثاق است. در اين صورت تعجّبى ندارد که ببينيم بسيارى از آيات کلمات مکنونه صد در صد و قاطعانه تأکيد بر عهد وميثاق است. در ابتدا به چند قسمت از کلمات مکنونه که صريحاً در بارهٴ عهد وميثاق است توجّه مىکنيم وآنگاه خواهيم ديد که چگونه همهٴ کلمات مکنونه بيانگر اصل ميثاق است.
در کلمات مکنونهٴ فارسى زيارت مىکنيم:
اى دوستان من: ياد آوريد آن عهدىرا که در جبل فاران که در بقعهٴ مبارکهٴ زمّان واقع شده با من نمودهايد وملأ اعلىٰ واصحاب مدين بقاء را بر آن عهد گواه گرفتم وحال احدىرا بر آن عهد قائم نمىبينم. البتّه غرور ونافرمانى آنرا از قلوب محو نموده به قسمى که اثرى از آن باقى نمانده ومن دانسته صبر نمودم و اظهار نداشتم.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٩٤)
در تبيين اين بيان مبارک حضرت عبدالبهاء فرمودهاند:
اين عهد وميثاق است که جمالمبارک در ارض اقدس به قلم اعلی در ظلّ شجرهٴ انيسا گرفتهاند وبعد از صعود هم اعلان شد.
(مائدهٴ آسمانى جلد دوم ص ٥٦)
از اين بيان مبارک واضح مىگردد که شجرهٴ انيسا هم اشارهاى به عهد وميثاق است ولذا بيان مبارک ذيل در کلمات مکنونه هم معطوف به عهد وميثاق است.
اى دوستان من آيا فراموش کردهايد آن صبح صادق روشنى را که در ظلّ شجرهٴ انيسا که در فردوس اعظم غرس شده جميع در آن فضاى قدس مبارک نزد من حاضر بوديد و به سه کلمهٴ طيّبه تکلّم فرمودم و جميع آن کلماترا شنيده ومدهوش گشتيد و آن کلمات اين بود.
اى دوستان من رضاى خود را بر رضاى من اختيار مکنيد وآنچه براى شما نخواهم هرگز مخواهيد وبا دلهاى مرده که به آمال وآرزو آلوده شده نزد من ميائيد اگر صدر را مقدّس کنيد حال آن صحرا وآن فضا را بنظر درآريد وبيان من بر همهٴ شما معلوم شود.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٧٨_ ٣٧٧)
تصريح بر عهد وميثاق در دو آيهٴ ذيل از کلمات مکنونه نيز مشهود است.
بگو اى اهل ارض براستى بدانيد که بلاى ناگهانى شما را در پى است وعقاب عظيمى از عقب. گمان مبريد که آنچه را مرتکب شديد از نظر محو شده قسم بجمالم که در الواح زبرجدى از قلم جلىّ جميع اعمال شما ثبت گشته.
اى ظالمان ارض. از ظلم دست خود را کوتاه نمائيد که قسم ياد نمودهام از ظلم احدى نگذرم وآن عهديست که در لوح محفوظ محتوم داشتم وبه خاتم عزّ مختوم.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٩٢_ ٣٩١)
در ارتباط با دو بيان فوق حضرت عبدالبهاء چنين تبيين مىفرمايند:
... سؤال از لوح زبرجدى ولوح محفوظ نموده بودى. اين لوح زبرجدى کتاب عهد است ولوح محفوظ است که محفوظ بود ومکنون بود ظاهر وآشکار گرديد ودر بواطن کتاب عهد لوح زبرجدى مندرج و مندمج است.
(مائدهٴ آسمانى جلد دوم ص ٢١_ ٢٠)
توجّه مختصرى بهبيان فوق مفهوم بيان مبارک در کتاب عهد را نيز که در همين مورد است آشکار مىکند. در کتاب عهد جمال مبارک فرمودند قد اصطفينا الاکبر بعدالاعظم. وبعداً معنى اين بيان آشکار گرديد. مىدانيم که همانطور که حضرت عبدالبهاء توضيح فرمودهاند در قرآن کريم همين کلمه يعنى کلمهٴ اصطفينا (ما برگزيديم) در مورد سه دسته بکار رفتهاست که يکى از آنها گروه ظالم لنفسه مىباشد يعنى کسانى که بخود ظلم مىکنند. غصن اکبر بخاطر ظلم به خود بود که از عنايت الهى محروم گشت. امّا اين امر قبلاً در کلمات مکنونه پيشبينى شدهاست که در خصوص ظلم صحبت فرموده وآنرا به عهد محتوم خويش مرتبط مىسازند.
در اينجا به دو مثال ديگر نيز که مستقيماً به مسئلهٴ عهد وميثاق مرتبط است اشاره مىکنيم. اوّل آنکه در بسيارى از آيات کلمات مکنونه ضرورت اجتناب از اشرار و مصاحبت ايشان تأکيد گرديدهاست. اين امر در وهلهٴ اوّل معطوف به ناقضان عهد الهى است. به عنوان مثال در کلمات مکنونه مىفرمايند:
اى دوست، در روضهٴ قلب جز گل عشق مکار و از ذيل بلبل حب و شوق دست مدار مصاحبت ابرار را غنيمت دان و از مرافقت اشرار دست و دل هردو بردار.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٧٤_ ٣٧٣)
بايد توجّه کرد که در اين بيان مبارک در آن واحد دو اصل وحدت مىيابند، اصل اوّل اصل محبّت به عموم عالم انسانى است و اصل دوم اجتناب از اشرار وناقضان عهد الهى. حکم جمالمبارک وحضرت عبدالبهاء وحضرت ولىّامرالله وبيتعدل اعظم همواره جمع اين دو اصل بودهاست واز اين نظر وحدت ميثاق را مىتوان در سرتاسر دور بهائى ملاحظه نمود.
دومين مثال مربوط به بيانى است که شايد بتوان گفت اکثر کلمات مکنونه مشابه آن مىباشد:
اى پسر هوى، تا کى در هواى نفسانى طيران نمائى پر عنايت فرمودم تا در هواى قدس معانى پرواز کنى نه در فضاى وهم شيطانى، شانه مرحمت فرمودم تا گيسوى مشکنيم شانه نمائى نه گلويم بخراشى .
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٩٧)
حضرت عبدالبهاء در توضيح اين بيان مبارک مىفرمايند:
و امّا پر و شانه که در کلمهٴ مبارکه مکنونه مذکور آن ميثاق الهى است اين عهد وميثاق از براى آن گرفته شده که وفا به عبدالبهاء نمايند نه اينکه گلوى مبارک يعنى امر مبارک را بخراشند ولی بکلّى چشم از انصاف بسته به نهايت جفا واعتساف پرداختند.
(مائدهٴ آسمانى جلد دوم ص ٣٧)
از آنچه که ذکر شد آشکار گشت که کلمات مکنونه اساساً حکم وکلمهٴ حقّ در خصوص عهد وميثاق اوست واين به اين معنى است که کلمات مکنونه بيانگر تماميّت امر بهائى است، امّا حال لازم است به مفهوم ميثاق توجّه دقيقترى نمائيم تا بفهميم که ميثاق عبارت از تماميّت امر بهائى است که نمىشود آنرا به جنبهٴ خاصّى محدود کرد.
٣_ کلمات مکنونه بعنوان اصول اعتقادات بهائى
از بحث گذشته آشکار گرديد که کلمات مکنونه اصولاً رسالهٴ ميثاق است وبدينجهت از ديگر آثار مبارکه خصوصاً کتاب مستطاب اقدس، کتاب عهد والواح مبارکهٴ وصايا انفکاکناپذير است. امّا حال بايد ديد که مفهوم ميثاق چيست وچرا سرتاسر کلمات مکنونه بحث در مورد ميثاق است. در اين خصوص در اين مقالهٴ کوتاه نمى توان تفصيل داد. فقط بذکر کلّياتى اکتفا مىشود. بايد توجّه نمود که اصل ميثاق مجموعهٴ اصول دين بهائى است يعنى آنچه که در اديان قبل بعنوان اصول دين مطرح شدهاست در امر بهائى با يک کلمهٴ ميثاق خلاصه مىشود. بدين جهت مفهوم ميثاق مفهومى وسيع وژرف مىباشد که به عبارتى تماميّت امر بهائى است و تماميّت امر بهائى هم جز به اتّکاء واستفاضهٴ از اصل ميثاق قابل درک نمىباشد. معناى ديگر اين سخن اين است که کلمات مکنونه که بيانگر اصل ميثاق است درواقع اصول اعتقادات و اصول ديانت بهائى را تشريح مىنمايد.
در ابتداء ممکن است که اين ادّعا عجيب واغراقآميز جلوه کند. ممکن است فکر گردد که عهد وميثاق مفهومى خاص دارد ونمىتوان آنرا تماميّت امر بهائى يا اصول اعتقادات بهائى دانست. ولی چنين نيست وکوچکترين اغراق ومبالغهاى در کار نيست. در واقع عدم شناخت اين مفهوم به روش نادرست در بررسى امر بهائى منجرّ مىگردد. آنچه که ويژگى ممتاز اصل عهد و ميثاق است اينستکه ديگر نمىتوان قسمتى از امر بهائى را قبول و قسمت ديگرى را نفى نمود ويا آنکه به بيانات عرفانى حضرت بهاءالله توجّه نمود ولی احکام ايشانرا بىاهميّت پنداشت ويا آنکه به بيانات جمالمبارک توجّه نمود ولی به تبيينات حضرت عبدالبهاء وحضرت ولىّامرالله بىاعتناء بود. يا آنکه هياکل مقدّسهٴ امر بهائى را قبول کرد ولی از مرجعيّت مطلق و مصون از خطاى بيتعدل اعظم الهى غافل شد. به همينترتيب بخاطر جامعيّت اصل ميثاق است که ديگر بخلاف برخى مسيحيان نمىتوان ايمان را به عرفان بدون عمل تقليل داد يا آنکه عمل را تأکيد نمود ولی اصول اعتقادات را کاملاً دلبخواهى وصد در صد وابسته به تعبير شخصى پنداشت. همهٴ اين طرز فکرها که مخالفت با تماميّت و روح امر بهائى دارد وجنبهٴ ارگانيک وزنده وحياتبخش آنرا مورد حمله قرار مىدهد در واقع تضادّ با اصل ميثاق است. حال بايد مفهوم ميثاق را قدرى بيشتر توضيح داد تا رابطهٴ آنرا با اصول اعتقادات واصول دين بهائى متوجّه گرديد.
براى درک اين مطلب بايد به تعبير و ابداع حضرت ربّ اعلی از مفهوم اصول دين توجّه نمود. مىدانيم که در عالم اسلام متألّهان و فقهاء اسلامى به انواع گوناگون اصول دين اسلام را مشخّص کردهاند. در ميان اهل تسنّن اصول دين اسلام به پنج قسمت تقسيم مىشود که اوّلی شهادت است (که شامل اقرار به توحيد و نبوّت و معاد و فرشتگان و کتب مىباشد) وباقى آن نماز و روزه و زکات و حج مىباشد. در ميان اهل تشيّع اصول دين صرفاً به اعتقادات مربوط گشته و باز به ٥ قسمت تقسيم مىگردد.
١_ توحيد يعنى ايمان به وحدت الهى
٢_ نبوّت يعنى ايمان به انبياء الهى
٣_ معاد يعنى ايمان به قيامت و رجعت
٤_ عدل يعنى ايمان به عدالت الهى
٥_ امامت يعنى ايمان به ائمهٴ اسلام
چنانکه مىبينيم اهل تشيّع دو اصل عدل وامامت را از اصول دين پنداشتند. بحث در بارهٴ مفهوم اين اصول خارج از اين مقاله است امّا بايد به اين نکته متذکّر گرديم که دو مفهوم عدل وامامت کاملاً به يکديگر مربوط بوده ويکى توجيه ديگرى مىباشد. بدينترتيب که تأکيد بر عدل نهتنها بخاطر تأکيد بر مفهوم آزادى نسبى انسان بود (در ارتباط با بحث ميان معتزله و اشاعره) بلکه بعلاوه استدلالی بود بر ضرورت اصل امامت. يعنى آنکه عدل الهى اقتضاء مى کند که امامى که بتواند حقائق الهى را بيان کرده و معانى قرآن کريم را تبيين نمايد تا آنکه بشر بداند ارادهٴ الهى چيست وتکليفش چه مىباشد وجود داشته باشد. ولذا اصل، عدم توجيه واستدلال بر اصل امامت بود. البتّه در ميان تشيّع نيز اين امام لازم نيست تا ابد بشکل ظاهرى و جسمانى در عالم موجود باشد وبه همين علّت است که غيبت امام دوازدهم را با اين اصل متعارض نمىدانند.
امّا چنانکه مى دانيم در آثار شيخ احمد احسائى و سيّدکاظم رشتى مفهوم جديدى از اصول دين مطرح گرديد که تا حدّى با اصول دين شيعه تناوب دارد. اين تقسيمبندى جديد در آثار شيخاحمد بيشتر حالت ضمنى دارد ولی در آثار سيّدکاظم رشتى صريحتر مىگردد و توسّط حضرت ربّاعلی قبل از وفات سيّدکاظم رشتى کاملاً تصريح مىشود. برطبق اين مفهوم اصول دين به شکل ارکان اربعهٴ توحيد مى باشد و اين چهار رکن عبارتند از:
١_توحيد
٢_ نبوت
٣_ امامت
٤ _ بابيّت يا شيعهٴ کامل يا رکن رابع
مىبينيم که در اينجا هم عدل وهم معاد حذف شدهاند نه بخاطر آنکه آنها درست نيستند بلکه بدينجهت که در مفهوم توحيد مندمج ومندرج مىباشند (عدل از صفات خداست ولذا معادل توحيدست ومعاد هم بيانگر عدل الهى است).
چنانکه گفته شد حضرت اعلی حتّى قبل از وفات سيّدکاظم رشتى در رسالهٴ سلوک اين مطلب را مؤکّد ساختهاند واصول دين را به اين ترتيب بيان مىفرمايند:
انّالدين متقّوم بارکان اربعة التوحيد و النبوة و الولاية و الشيعه ابواب اربعه لايصح اوّلها الا بآخرها و کلّ ذلک وجهالله الّذى لا يملک و هوحب آل الله الّذى هو نفس حبالله و هوالکنزالمخفى.
در اين بيان مبارک که قبل از اظهار امر حضرت ربّ اعلىٰ نازل گرديدهاست حضرت نقطهٴ بيان مىفرمايند که ديانت مبتنى بر ٤ رکن است که توحيد ونبوت وولايت وشيعه مىباشند واينکه ايمان به رکن اوّل ممکن نيست مگر بهايمان بهرکن چهارم وآنگاه توضيح مىفرمايند که مجموعهٴ اين ارکان اربعه را حبّ آل الهى که نفس حب خداست و کنز مخفى است، تشکيل مىدهند.
همين مفهوم در آثار حضرت ربّ اعلىٰ که بعد از اظهار امر مبارک نازل شده مکرراً تصريح وتأکيد مىگردد. نکتهاى که در اين مفهوم اصول دين آشکار است اينستکه همهٴ آنها ارتباط منطقى وزيبائى بهيکديگر داشته و حلقات سلسلهٴ واحدى را تشکيل مىدهند. اعتقاد بهخدا و اعتقاد بهمظاهر خدا و اعتقاد بهمبيّن آيات الهى واعتقاد به واسطهٴ ميان مردم و مبيّن آيات همگى بيانگر مراتب ووسائط فيض الهى بهخلق است. يک نکتهٴ ديگر را هم بايد متذکر گرديد وآن اينستکه حضرت عبدالبهاء در تفسير نگين اسم اعظم نيز که رمزى از اصول اعتقادات بهائى است از ارکان اربعهٴ بيت توحيد سخن مىفرمايند که اشارهاى به ٤ ه مىباشد.
حال ممکن است خوانندهٴ عزيز سؤال نمايد که رابطهٴ اين ٤ اصل با اصل ميثاق چيست وچرا در ديانت بهائى اصل ميثاق اصول ديانت بهائى وتماميّت آن را در برمىگيرد. پاسخ به اين سؤال را قبلاً حضرت ربّ اعلىٰ عنايت فرموده ودر آثار حضرت بهاءالله وحضرت عبدالبهاء وحضرت ولىّامرالله مکرراً تأکيد شدهاست. در آثار حضرت ربّاعلىٰ که پس از اظهار امر مبارک نازل شده همان مفهوم ارکان اربعه بهشکل اصل ميثاق ظاهر مىگردد. بر طبق بيانات مکرّر حضرت اعلىٰ در تقريباً همهٴ آثار خويش هر چهار رکن عبارت از عهد و ميثاقى است که خداوند با خلق خود منعقد مىفرمايد بههمين جهت است که حضرت اعلىٰ مکرراً از چهار ذر يا چهار مشهد سخن مىفرمايند که در آن خداوند از آدميان عهد وپيمان مىگيرد. در ذّر اوّل يا مشهد توحيد خداوند عهد ايمان به وحدانيت خود را مىگيرد ودر ذرّ دوم يا مشهد نبوت ورسالت عهد مظهر امرش را مىگيرد ودر ذرّ سوم يا مشهد ولايت پيمان ايمان از مقام ولايت وتبيين کنندهٴ آيات الهى مقرّر مىگردد وبالاخره در ذرّ چهارم يا مشهد رابع عقد مرجع امر الهى در غيبت عنصرى مبيّن آياتالله متحقق مىگردد.
در اينجا نظر بهاهميت مطلب به زيارت چندمثال از بيانات حضرت ربّاعلىٰ مىپردازيم. هيکل مبارک در صحيفهٴ عدليّه چنين مىفرمايند:
وحال آنکه کلّ را بر سبيل محبّت خود واولياء خود خلق فرموده. وبعد ذلک قضاء را بامضاء ايشان جارى فرموده تا کل نصيب خود را اخذ نمايند. ودر چهار مشهد امر به ارادهٴ خود از خلق اشياء فرموده وعهد گرفته تا آنکه احدى را بر او حجّتى نباشد. در ذرّ اوّل عهد الوهيّت خود را از کلّ گرفته ودر ذرّ ثانى عهد نبوت حضرت رسول صلیالله عليه وآله را از کلّ گرفته ودر ثالث عهد ولايت آلالله را محکم فرموده ودر رابع عهد محبّت اهل ولايت را اخذ فرموده وکلّ را باختيار واختيار را بنفس اختيار خلق فرموده. (صحيفهٴ عدليه ص. ٢١)
همچنين در تفسير سورهٴ يوسف در بيان مهيمنى که هم اصول اعتقادات را بيان مىکند وهم مقام مظهريّت حضرت باب را که به نام ذکر خوانده مىشوند تصريح قطعى مىنمايد اين بيان را زيارت مى کنيم:
انّا قد اخذنا عن کلّشىء فى مشهدالاوّل شهادة الحقّ لانفسهم بلسان الذّکر الست بربّکم ومحمّد بتيکم والائمة اوليائکم وشيعتهم ابوابالله فىالارض والسّماء قالوا بلىٰ فلمّا رجعناهم الیالدّنيا نسوا المشرکين اسمالذّکر و قد کانوا بذلک فى امّالکتاب علیالباطل الجبتبورا.
(تفسير سورهٴ يوسف سورهٴ رجع)
در تفسير سورهٴ والعصر حضرت باب مؤکّد مىفرمايند که اعمال مورد قبول حقّ نمىشود مگر آنکه به پيروى واطاعت از هر چهار رکن توحيد مزيّن باشد والاّ آن عمل براى عامل عذابى بيش نيست. قسمتى از بيان مبارک اين است:
لانّ روحالاعمال فى کلّ عالم هو حرف التّوحيد وکلمةالنبوّة وشئون الولاية وعهد المحبّّة لاهل تلک الولايه. فمن عمل فىالمقام الثّالث فلم يرفعهالله الی مقام رحمته.
بايد توجّه کرد که اين مراتب چهارگانه در کتاب بيان فارسى به شکلهاى گوناگون تکرار مىگردند و مجموعهٴ آن واحد اوّل بيانى را تشکيل مىدهند که رمز آن بسمالله الامنع الاقدس يا بسمالله الرّحمن الرّحيم است که از چهار کلمه و در عين حال ١٩ حرف تشکيل شدهاست. تأکيد حضرت اعلٰىٰ به اينکه اين چهار رتبه همگى واحدى را تشکيل مىدهد به شکل ديگرى بيانگر اين حقيقت است که اصل ميثاق اصلی تقسيمناپذير و مجموعهاى واحد مىباشد.
چنانکه مىدانيم در امر بهائى همين دو رکن به شکل ايمان بهغيب منيع لايدرک، ايمان بهحضرت بهاءالله، ايمان بهحضرت عبدالبهاء وحضرت ولىّامرالله (مبيّن آيات الهى) وايمان به نظم ادارى و بيتعدل اعظم الهى بعنوان مرجع کلّ امور و مصدر کلّ خير و مرکز مصون از خطا ظاهر مىگردد.
پس مىبينيم که ارکان اربعهٴ بيت توحيد شکلهاى گوناگون تجلّىّ الهى بر عالم خلق است کهٰ همهٴ آنها چيزى جز ميثاق الهى نيست. اين مطلب در بيان حضرت اعلی در رسالهٴ سلوک که قبلاً زيارت گرديد واضح مىگردد که مجموعهٴ اين چهار رکن را با مفهوم حبّ الهى وکنز مخفى يکى مىگيرند. از اينجا آشکار مىگردد که چرا کلمات مکنونهٴ حضرت بهاءالله که رسالهٴ ميثاق است بيش از هرچيز ديگر بهمسئلهٴ حبّ وکنز مخفى و مسائل مربوط به آن تأکيد مىنمايد. همهٴ اينها جوانب وعصارهٴ اصل عهد وميثاق است. امّا باز اصل مطلب در همان بيان حضرت ربّ اعلىٰ قبلاً تصريح شده بود. ايمان به اصل اوّل ممکن نيست مگر بتوسط اطاعت و ايمان بهاصل چهارم. يعنى کسى که در امر مبارک بهائى مرجعيّت مصون از خطاى بيتعدل اعظم را مورد سؤال قرار دهد کوچکترين ايمانى به توحيد الهى و مقام حضرت بهاءالله ندارد. يعنى آنکه ايمان به حضرت بهاءالله شامل ومستلزم ومقتضى اطاعت وتوجّه تامّ به مبيّن آياتالله و بيت عدل اعظم است. بههمين جهت است که در کتاب عهد نيز جمالمبارک از طرفى توجّه بهحضرت عبدالبهاء را مؤکّد مىنمايند و از طرف ديگر بهائى را بر اساس ايمان بهحضرت بهاءالله معرّفى مى فرمايند قولهالاحلىٰ:
هر مقبلی اليوم عرف قميص را يافت وبه قلب طاهر به افق اعلىٰ توجّه نمود او از اهل بهاء در صحيفهٴ حمراء مذکو ... وصيةالله آنکه بايد اغصان وافنان ومنتسبين طرّاً به غصن اعظم ناظر باشند.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٤٠٢_ ٤٠٠)
آنچه که در اينجا لازم به توجّه است وحدت اين دو بيان مبارک است ومجموعهٴ آن، عهدحضرت بهاءالله در کتاب عهد ايشان مىباشد. ارکان اربعهٴ توحيد همان عهد وميثاق الهى است.
از اين جهت است که در اصطلاح اهل بهاء از اصول دين صحبت نمىشود امّا بجاى آن از اصل مظهريّت و اصل ميثاق ياد مىگردد. علّت اين امر اينستکه اصل ميثاق واصل مظهريّت درواقع يکى هستند و هردوى آنها شامل وجامع اصول اعتقادات مىباشند. امّا از اينجا چند نکته واضح مىگردد.
اوّلاً حال مىفهميم که چرا کلمات مکنونه عصارهٴ حقائقى است که بزبان انبياء قبل نيز نازل شدهاست. در واقع اصل ميثاق اصول دين همهٴ اديان است که در هر ديانتى بشکل بديعى ظاهر مىگردد. در نتيجه کلمات مکنونه هم اصول اعتقادات بهائى است وهم ظهور بديعى از حقائق ازلی وقدسى که اصل وحقيقت همهٴ اديان را شامل مىشود. البتّه از اين مطلب نبايد چنين برداشت کرد که کلمات مکنونه صرفاً تکرار حقائق گذشته است. اصل اساس ميثاق همان اصل تجديد و تکامل اديان الهى است که برطبق آن خداوند در هر زمان حقائق بديعى را باقتضاء درجهٴ تکامل و درک جامعهٴ انسانى افاضه مى فرمايد. به همين جهت اصل واحدى که مشترک در همهٴ اديان است در عين حال بر ابداع و خلق بديع حقائق الهى در ديانت بديع نيز تأکيد مىنمايد.
دوم آنکه متوجّه مى گرديم که کلمات مکنونه که تأکيد بر عهدوميثاق الهى است در آن واحد مبحثى در مورد توحيد الهى، حقيقت خلقت، حقيقت انسان، محبّتالله، ظهور مظاهر الهى، تجديد و تکامل اديان، تصريح به مقام من يُظهِرهاللّهى حضرت بهاءالله، لزوم اتباع از احکام وتعاليم مبارکه، لزوم تخلّق به اخلاق الهى، ولزوم اطاعت از ميثاق حضرت بهاءالله در خصوص مبيّن ومؤسّسات و نظم بديعش مىباشد. چنانکه مى بينيم همهٴ اينها جوانب گوناگون حقيقت واحدى است که در اصل ميثاق مندمج و مندرج است ودر کلمات مکنونه بشکل فشرده واختصار بيان گرديده وبعداً در تمامى آثار مبارکهٴ بهائى تصريح وتبيين مىگردد. کلمات مکنونه در نتيجه آينهٴ تماميّت امر بهائى است که بايد بمدد تماميّت آثار مبارکه مفهوم و معلوم گردد.
حال که رابطهٴ کلمات مکنونه را با اصل ميثاق واصول اعتقادات بهائى مورد توجّه قرار داديم لازم است که کمى نزديکتر رفته وبه آيات مبارکهٴ کلمات مکنونه توجّه دقيقترى بنمائيم.
٤_ کلمات مکنونه و سبک آيات
در اين مختصر فرصتى براى بررسى تک تک بيانات مبارکهٴ مکنونه نيست امّا مى توان به جوانبى از ساخت و طرح کلمات مکنونه وارتباط آن با اصل ميثاق اشاره نمود. اوّلين ويژگى مهّم کلمات مکنونه آنست که اساساً به سبک آيات است. بدينمعنى که کلمات مکنونه مستقيماً ظهور کلمهٴ الهى است. اين امر در سرتاسر کلمات مکنونه آشکار است ولی براى يادآورى به دوبيان در اوائل کلمات مکنونهٴ عربى اشاره مىشود.
يا ابن الانسان: احببت خلقک فخلقتک فاحببنى کى اذکرک و فى روحالحياة اثبّتک.
يا ابنالوجود: صنعتک بايادى القوّة و خلقتک بانامل القدرة و اودعت فيک جوهر نورى فاستغن به عن کلّ شىء لان صنعى کامل و حکمى نافذ لاتشکّ فيه و لاتکن فيه مرتباً.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٢٠_ ١٨).
همين سبک در کلمات مکنونهٴ فارسى نيز فائق است که براى يادآورى به دو مثال اکتفاء مىشود.
اى خاک متحرک: من به تو مأنوسم وتو از من مأيوس، سيف عصيان شجرهٴ اميد تو را بريده و در جميع حال به تو نزديکم وتو در جميع احوال از من دور. ومن عزت بىزوال براى تو اختيار نمودم وتو ذلّت بىمنتهى براى خود پسنديدى. آخر تا وقت باقى مانده رجوع کن وفرصت را مگذار.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٧٩)
اى پسر خاک: جميع آنچه در آسمانها و زمين است براى تو مقرّر داشتم مگر قلوبرا که محلّ نزول تجلّى جمال و اجلال خود معيّن فرمودم وتو منزل ومحلّ مرا بهغير من گذاشتى چنانچه در هر زمان که ظهور قدس من آهنگ مکان خود نمود غير خود را يافت اغيار ديد ولامکان به حرم جانان شتافت ومعذلک ستر نمودم وسرّ نگشودم وخجلت ترا نپسنديدم.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٨١)
اگرچه اين مطلب براى خوانندهاى که بهکلمات مکنونه خو گرفتهاست تعجبى ندارد، امّا لازم است که اهميّت اين مطلب را به دقّت بيشترى بررسى نمائيم. اوّلين مطلبى که در مورد سبک آيات کلمات مکنونه بايد به آن اشاره نمود اين واقعيّت است که کلمات مکنونه به صراحت بيانگر مقام منيع حضرت بهاءالله به عنوان مظهر امر الهى ومن يُظْهِرهالله موعود بيان مىباشد. حضرت ربّاعلی مقام آيات را مختصّ نقطهٴ فرقان و نقطهٴ بيان دانسته و حجّت مَن يُظْهرهالله را نيز صرفاً بهآيات محوّل فرمودند. اگرچه دوران بغداد دوران اظهار امر خفى جمالمبارک است ولی سبک کلمات مکنونه و ساخت آن به صراحت حاکى از اظهار امر مبارک مىنمايد. اين مطلب دقيق و لطيف ما را به ياد احسنالقَصص مىاندازد که اگرچه حضرت ربّاعلىٰ در ابتداء نظر به فضل خويش وعدم استعداد خلق بهصراحت ازمظهريّت خود سخن نگفتند ولی در عمل با نزول احسنالقصص به سبک آيات ظهور ديانت بديع ونقطهٴ بيان را مؤکّد ساختند. بهياد مىآوريم که صاحب طرز فکر نارسائى که کلمات مکنونه را صرفاً يک اثر ادبى و صوفيانه دانسته وآنرا در مقابل ديگر آثار حضرت بهاءاللهو تماميّت امر بهائى وميثاق ربّانى ميگذارد و معمولاً ادّعا مينمايد که جضرت بهاءالله در دوران بغداد نه ادّعاى مظهريت فرمودند و نه چنين تصّورى در مورد خود داشتند. ولی از هزاران دليل ديگر که بطلان اين فکر را مشخّص مىسازد گذشته، خودِ کلمات مکنونه بزرگترين دليل دعوى مظهريّت جمالمبارک در دوران بغداد است.
سبک آيات در کلمات مکنونه آنرا کيفاً از انواع نوشتههاى شرق و غرب که به سبک جملات مقطع (Aphorism) مىباشد متمايز مىسازد. بعنوان مثال مناجات نامهٴ خواجه عبدالله انصارى و يا مقطعات (Athenaeum Fragments) فردريک اِشلگل(Friedrich Schlegel) بانى مکتب رومانتيک آلمان و يا چنين گفت زرتشت نيچه(Nietzsche) نيز بهسبک مقطع نوشتهشدهاست ولی هيچيک از آنها به صورت آيات نيست. به همين جهت است که معناى مقطع بودن کلمات مکنونه از جهاتى شبيه به مفهوم سبک مقطع در ادبيات شرق و غرب بوده و از جهت ديگر با همهٴ آنها فرق اساسى دارد. کوتاه بودن مقاله مانع آن مى گردد که به اين بحث بپردازيم همين قدر بايد ذکر شود که سبک مقطّع (برخلاف سبک مقاله و Narrative) در فلسفهٴ شرق و غرب حکايت از زيبائى کلام، اهميّت جنبهٴ اخلاقى، نهفتگى و ژرفناى معنا، و ناتوانى زبان و فهم از درک تماميّت حقيقت مىنمايد. همهٴ اين جوانب در مورد کلمات مکنونهٴ جمالمبارک مصداق دارد امّا به علاوهٴ آن کلمات مکنونه به سبک آيات نيز مىباشد ولذا به اعلان مقام مبارک وتأکيد بر تکامل وارتقاء اديان نيز معطوف است. به عبارت ديگر در سبک مقطّع خلق تأکيد بر اين مفهوم است که عقل وفهم نويسنده عاجز از درک تماميّت حقيقت است. در حاليکه در کلمات مکنونه از ابتداء تأکيد بر اين اصل است که اين کلام حقّ است و خود حقيقت در تماميّت و جامعيّت آن. امّا نظر به عدم استعداد وتوانائى خلق آن حقائق الهى به اقتضاء فهم و لحق خلق ورتبهٴ تکامل روحانى آن ظاهر مىگردد. اين مطلب چنانکه خواهيم ديد در کلمات مکنونه مکرراً تصريح مىشود.
تأکيد حضرت بهاءالله به مقام منيع و شامخ مظهريّت ايشان را مى توان نهفقط از طريق سبک آيات بلکه از طريق جوانب ديگر کلمات مکنونه به وضوح ديد. بهعنوان مثال در ابتداى کلمات مکنونه، همانطور که قبلاً زيارت شد، حضرت بهاءالله تأکيد مىفرمايند که کلمات مکنونه خلاصه و عصارهٴ همهٴ حقائقى است که به انبياء گذشته نازل شدهاست. حال بايد به اين بيان توجّه کرد. چه کسى جز مظهر الهى مىتواند ادّعا نمايد که همهٴ حقائق نازل بر انبياء الهى را مىداند و مىفهمد و مىتواند همهٴ آنها را به شکل اختصار بيان نمايد؟ اين کار خود به تنهائى براى اثبات آنکه مقام حضرت بهاءالله مقام مظهريّت است و رجعت نقطهٴ فرقان و نقطهٴ بيان کافى است.
امّا از آنهم که بگذريم امر ديگرى نيز به صراحت از مقام حضرت بهاءالله در کلمات مکنونه سخن مىگويد. اين امر آنقدر آشکارست که باعث عدم توجّه و غفلت مىشود. مىدانيم که حضرت بهاءالله در آثار بغداد خود را با عنوان بهاء معرفى مىفرمايند و مىدانيم که حضرتشان از زمان حضرت ربّاعلی در ميان بابيان نيز به همين عنوان معروف بودند. امّا تأکيد حضرت بهاءالله بر عنوان خويش در عين حال تأکيد بر مقام مظهريّت ايشان است. شروع کلمات مبارکهٴ مکنونه اين است:
هوالبهى الابهى
در اينجا خداوند به عنوان اسم اعظم خود يعنى بهاء معرفى شدهاست و در عين حال جمالمبارک نيز خود را در آثار دوران بغداد بعنوان بهاء معرفى مىفرمايند. همين امر به تنهائى براى اشاره به مقام مظهريّت ايشان کافى است. البتّه هرکس که به آثار حضرت نقطهٴ اولی آشنا باشد مىداند که بهاء جز من يُظْهِرهالله نيست و ?
بقیه اش کو ؟ :((
ReplyDelete